سال 98 تما شد و سال 99 آمد

.. دارم فکر می کنم

؛ به روزهایی که رفت ...

به لحظاتی که خندیدم ...

لحظاتی که اشک ریختم ...

و تمامِ ثانیه هایی که کنارِ عزیزانم گذشت ...

با سرعت ، مرور می کنم ؛ اتفاقاتِ خوب و بدی را که برایم افتاد ...

آدم هایِ جدیدی را که وارد زندگی ام شدند ...

و آدم هایی را ...

که از زندگی ام رفتند ...

دیگر قرار است یک جمله ی "یادش بخیر" قبل از خاطراتِ خوبِ امسالم بیاید ...

قرار است امسالم بشود ؛ "پارسال" ...

من تمام این روزها را زندگی کردم ،خوب هایشان برایم امید بود ، و بدهایشان برایم درس !

خدایا ، به مردمِ کشورم کمک کن !

دستی به سر و گوشِ زندگیشان بکش ...

دردهایشان را درمان باش ...

و دلهایشان را از همیشه شادتر کن !!!

ای کاش سالِ جدید برایمان ، سالِ اتفاقاتِ خوب باشد ...

کاش بادهایِ بهار ، همدلی و عشق را همه جا پخش کنند ...

و کاش ابرها ، مهربانی بر سرِ این مردم ببارند ...

آنقدر که انسانیت ، جانی دوباره بگیرد !

کاش سالِ پیشِ رو ، بهترین سالِ زندگیمان شود ...

سالی که تنها اشکِ جاری از چشم ها ، اشکِ شوق باشد ...

سالی که همگی خوشبخت باشیم ...

سالی که ... دلمان نیاید تمام شود